گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چشم تو خفته ایست که در خواب می رود

زلف تو آفتی ست که در تاب می رود

هندوی سنبل تو چه دزد دلاور است؟

کو شب به روشنایی مهتاب می رود

هر دم ز شور پسته شیرین تو مرا

دامن پر از سرشک چو عناب می رود

گشتم در آب دیده چنان غرق کاین زمان

صد نیزه برتر از سر من آب می رود

ساقی عنان سرکش گلگون کشیده دار

کاین بادپای عمر به اشتاب می رود

ما را ز طاق ابروی جانان گریز نیست

زاهد اگر به گوشه محراب می رود

خسرو چو گشت معتکف آستان دوست

هرگز به طعن دشمن ازین باب می رود؟

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

سروری که سرو امانی بباغ فضل

از چشمه سار لطف تو سیراب می رود

در روزگار دست تو پای امید خلق

چون خامۀ تو پر گهر ناب می رود

از ننگ رنگ روز حسودت شب سیاه

[...]

مجد همگر

چون زلف سرفشان تو در تاب می‌رود

شب در پناه پرتو مهتاب می‌رود

چون ابروی کمانکش تو تیر می‌کشد

از چشم عاشقان تو خوناب می‌رود

بر بوی روز وصل تو و بیم هجر شب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه