گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

در شهر فتنه ای شد، می دانم از که باشد

ترکی ست صید افگن، پنهانم از که باشد؟

هر روز اندرین شهر خلقی ز دل برآیند

گر دیگری نداند، من دانم از که باشد؟

دردم گذشت از حد، معلوم نیست تا خود

سامانم از که خیزد، درمانم از که باشد؟

درمان درمندان در هجر تو تو باشی

گر من به درد هجران درمانم از که باشد

هرگز بر محبان یکدم نمی نشینی

گر آتش محبت بنشانم، از که باشد؟

چون کرد طره تو غارت قرار خسرو

من بعد اگر صبوری نتوانم، از که باشد؟

 
 
 
اوحدی

چون من سر تو دارم سامانم از که باشد؟

دردم تو می‌فرستی، درمانم از که باشد؟

گفتی: برو ز پیشم، خود می‌روم، ولیکن

زین غصه گر بمیرم تاوانم از که باشد؟

چون در فراق خویشم زار و ضعیف کردی

[...]

جلال عضد

در شهر فتنه ای شد می دانم از که باشد

تُرکی ست فتنه افکن پنهانم از که باشد

هر روز اندرین شهر خلقی ز دل برآیند

گر دیگری نداند من دانم از که باشد

هر دم گذشت از حد، معلوم نیست تا خود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه