امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۹

در شهر فتنه ای شد، می دانم از که باشد

ترکی ست صید افگن، پنهانم از که باشد؟

هر روز اندرین شهر خلقی ز دل برآیند

گر دیگری نداند، من دانم از که باشد؟

دردم گذشت از حد، معلوم نیست تا خود

سامانم از که خیزد، درمانم از که باشد؟

درمان درمندان در هجر تو تو باشی

گر من به درد هجران درمانم از که باشد

هرگز بر محبان یکدم نمی نشینی

گر آتش محبت بنشانم، از که باشد؟

چون کرد طره تو غارت قرار خسرو

من بعد اگر صبوری نتوانم، از که باشد؟