جانا، به پرسش یاد کن روزی من گم بوده را
آخر به رحمت باز کن آن چشم خواب آلوده را
ناخوانده سویت آمدم، ناگفته رفتی از برم
یعنی سیاست این بود فرمان نافرموده را
رفتی همانا وه که من زنده بمانم در غمت
یارب، کجا یابم دگر آن صبر وقتی بوده را
باز آی و بنشین ساعتی، آخر چه کم خواهد شدن
گر شاد گردانی دمی یاران غم فرموده را
کشتی مرا و نیستم غم جز غم نادیدنت
گر می توانی باز بخش این جان نابخشوده را
ناصح به ترک گلرخان تا چند پندم می دهی
چون خارخارم به نشد، بگذار این بیهوده را
پیموده ساقی در قدح بیهوشی عشاق را
گویی فزون با بنده داد آن ساغر پیموده را
دستی بسودم بر لبت، تلخی بگفتی چیست این؟
کز زهر دادی چاشنی چندین نبات سوده را
سودای خسرو هر شبی پایان ندارد هیچ گه
آخر گره بر زن یکی آن جعد ناپیموده را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.