گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

غم مخور، ای دل که باز ایام شادی هم رسد

هر کجا دردی ست آن را عاقبت مرهم رسد

در میان آدمی و آنچه مقصودی وی است

گر بود صد ساله ره، چون وقت شد، یکدم رسد

گاو و خر را از غم و شادی عالم بهره نیست

خاص بهر آدم است، ار شادی و ار غم رسد

نسبت آدم درست آنگه شود با آدمی

کانچه بر آدم رسد آن بر بنی آدم رسد

بگذر از اندیشه چون می بگذرد اندیشه نیست

هر جفایی کان بر اهل عالم از عالم رسد

دوستان، خاک شمایم چون می شادی خورید

جرعه ای ریزید تا این خاک را زان نم رسد

خسروا، ناخوش مشو، کایام شادی در گذشت

بر خدا دل نه که خوش خوش کام شادی هم رسد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظیری نیشابوری

باده خاص محبت کی به نامحرم رسد

محرمان را دوستگانی از قفای هم رسد

وقت عارف شب نکو گردد که در خوابست عام

یک دل بیدار را فیض همه عالم رسد

یافت گر دیوانه یی جاهی تعجب بهر چیست؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه