گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

زلف تو باز فتنه را رشته دراز می دهد

خط تو اهل عشق را سبق نیاز می دهد

می کش و میزبان مرا، زین روشی که هر زمان

چشم تو جان همی برد، لعل تو باز می دهد

کشتن نقد از تو به تا دم نسیه از کسان

کاب حیات نطق را عمر دراز می دهد

کی محل سگ چو من لاف وفای آن شهی

کز دل شیر و اژدها طعمه باز می دهد

ناز که گویمش مکن، کی غم جان من خورد

آنکه دمی هزار جان راتب ناز می دهد

کشت شب سیه مرا، کرد فراق بسملم

طرفه مؤذنی که او بانگ نماز می دهد

چهره من همی کند مایه عشق نامها

گریه خون کش از دلم سبحه راز می دهد

همچو گیاه خسرو است آنکه فسوس می کند

گر پسر سبکتگین دل به ایاز می دهد