بشکافت غم این جان جگرخواره ما را
یا رب، چه وبال آمده سیاره ما را
رفتند رفیقان دل صد پاره ببردند
کردند رها دامن صد پاره ما را
گر همره ایشان روی، ای باد، در آن راه
زنهار بجویی دل آواره ما را
شبها به دل از سوز جگر می کشدم آه
آه ار خبرستی بت عیاره ما را
روزی نکند یاد که شبهای جدایی
چون می گذرد عاشق بیچاره ما را
بوی جگر سوخته بگرفت همه کوی
آتش بزن این کلبه خونخواره ما را
دیدند سر اشکم همه همسایه و گفتند
این سیل عجب گر نبرد خانه ما را
جز خسته و افگار نخواهد دل خسرو
خویی ست بدین بخت ستمگاره ما را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.