گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

در ره بماند این چشم تر، کان شوخ مهمان کی رسد

لب تشنه را خون در جگر، تا آب حیوان کی رسد

شبها که من خوار و زبون باشم ز هجران بی سکون

غلتان میان خاک و خون تا شب به پایان کی رسد

شب مونسم زهره ست و مه وین روز تنهایی رسید

روزم دو دیده سوی ره مانده که جانان کی رسد

چند، ای صبا، بر روی او گویی گل خوشبوی من

این گو که در پهلوی من سرو خرامان کی رسد

ز اندوه و غم بیچاره من مانده اسیر و ممتحن

این دست تیغ و آن کفن تا از تو فرمان کی رسد

هان، ای خیال فتنه جو، جانم برآمد ز آرزو

کافر دلا، آخر بگو، کان نامسلمان کی رسد

پیچان چو جعدم از جفا، لاغر چو مویم از عنا

درهم چو زلفم از صبا کان مو پریشان کی رسد

بردی دل حیلت گرم تا بخشی از لب شکرم

این رفت باری از سرم تا خود هنوزم آن کی رسد

سر بر سر شمشیر شد، جان و دل از تن سیر شد

رفتند یاران، دیر شد، خسرو بدیشان کی رسد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode