گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چون سرو تو از قبا برآید

آه از من مبتلا برآید

با یاد خط تو زنده گردم

گر از گل من گیا برآید

جایی که تو همچو مه برآیی

مه پیش رخت کجا برآید؟

مه برنابد برابر تو

گر فرمایی، برابر آید

از قبله ابروی تو هر شب

بس دست که در دعا برآید

پیش آی که بهر دیدن تو

جان منتظر است تا برآید

تا چند در انتظار داریش

می آریی زود یا برآید؟

چنگم که ز دست تو نفیرم

از هر سو مو جدا برآید

با تو دل من چو برنیاید

بیم است که جان ما برآید

یک لحظه به کار او فروشو

تا کام یکی گدا برآید

خسرو که در آب دیده غرق است

بازا آکه به آشنا برآید