گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آن کودک نورسته که سیمین بدنی شد

چون شست لب از شیر، چه شیرین دهنی شد؟

بس غنچه دل را که کند چاک به هر سو

آن گل که به نوروز جوانی چمنی شد

آن یوسف جان بس که درین سینه در آمد

گویم که تنم گرد تنش پیرهنی شد

سلطان مرا عمر فزون باد به دولت

کز دولت او خلعت عاشق کفنی شد

بس مرد خدایی که چو در عشق در آمد

گلگونه خون کرد به رخسار و زنی شد

وقتی که می لعل بدان روی کشیدم

اینک همه خونابه حال چو منی شد

چون جان دهم از خاک من، ای میر ولایت

بتخانه بر آری که دلم برهمنی شد

خسرو ز مزاج دل من خشم گرفته ست

کز کرده تو با دل خویشش سخنی شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode