گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دردا که دگر ما را آن یار نمی پرسد

احوال دل پر خون دلدار نمی پرسد

می پرسم و می جویم در هر نفسی صد بار

او در همه عمر خود یک بار نمی پرسد

یار از سر یاریها با ما سخنی می گفت

امسال به دشنامی چون پار نمی پرسد

بیمار تب هجرم آن ماه طبیب من

دردا که طبیب من بیمار نمی پرسد

گر یار نمی پرسد خسرو چه کند آن را؟

شاه است و گدایان را از عار نمی پرسد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode