گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گفتم که ترا آخر دل خانه نمی یابد

گفتا که پی گنجم ویرانه نمی یابد

گفتم که بسوزم جان بر آتش روی تو

گفتا که چراغم را پروانه نمی یابد

گفتم که به چشمم شین، یک گوشه دگر مردم

گفتا من تنها را هم خانه نمی یابد

گفتم که شوم محرم در مجلس خاص تو

گفتا که حریف ما دیوانه نمی یابد

گفتم که به دام غم هر لحظه مرا مفگن

گفتا که چنین مرغی بی دانه نمی یابد

گفتم که ز عشقم ده پروانه آزادی

گفتا خط عارض بس، پروانه نمی یابد

گفتم که بود مونس در هجر تو خسرو را

گفتا که خیال ما بیگانه نمی یابد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode