مهش گویم، و لیکن مه سخن گفتن نمی داند
گلش گویم، ولیکن گل گهر سفتن نمی داند
ز شب بیداری من تا سحر چشمش کجا داند؟
که او شب تا سحر کاری به جز خفتن نمی داند
اگر گویم که حال من کسی آنجا نمی گوید
صبا دانم که می داند، ولی گفتن نمی داند
به پاش افتاد زلف و یافت دستی بر لبش، لیکن
زمین رفته ست پیوسته، شکر گفتن نمی داند
همه آشفتگی خواهد سر زلف پریشانش
ز خسرو، گو، بیاموزد، گر آشفتن نمی داند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این بیتها از شاعر به بیان مشاعر و احساسات عاشقانهاش میپردازد. او با بیان اینکه معشوقش حتی درک سخنانش را ندارد، از ناامیدی و تنهایی خود سخن میگوید. شاعر اشاره میکند که اگرچه در شب بیداری میگذرانید، معشوقش فقط خواب میبیند و از حال او خبر ندارد. همچنین، او میگوید که حتی نسیم صبح نیز از حال او آگاه است، ولی نمیتواند چیزی بگوید. در نهایت، شاعر با استفاده از تصویرهای زیبا، از آشفتگی و زیبایی معشوق و ناتوانی خود در بیان این احساسات سخن میگوید.
هوش مصنوعی: من او را مانند ماه میخوانم، اما او نمیداند چگونه صحبت کند. من او را مانند گل توصیف میکنم، اما او نمیداند چطور گوهر را از او بگیرند.
هوش مصنوعی: چشم محبوب من چه میداند از بیداری شبانه من تا صبح، زیرا او فقط خواب را میشناسد و هیچ کار دیگری در طول شب نمیکند.
هوش مصنوعی: اگر بگویم حال و وضعیت من را، کسی در آنجا به خیال خود نمیداند، اما صبا (باد صبا) را میشناسم که از حال من باخبر است، فقط نمیتواند آن را بیان کند.
هوش مصنوعی: موهای زیبای او بر پایش افتاد و دستی بر لبانش احساس کرد، اما زمین به صورت مداوم تغییر میکند و او نمیداند چطور باید شکرگزاری کند.
هوش مصنوعی: هر گونه بینظمی و آشفتگی به زیبایی و جذابیت موهای پریشان او مربوط میشود. اگر خسرو نتواند راه آشفتگی را یاد بگیرد، میتواند از او بیاموزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.