گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

پس از ماهیم دوش از وعده دیدار خواب آمد

گهی برخاستم کاندر سر من آفتاب آمد

پس از بیداری بیسار دیدم، لیک نی سیرش

کز اول دیدنش هم راحتم افزود و خواب آمد

رخش پژمرده دیدم، پرسش از گرماش می کردم

لبش خاموش بود و گونه رخ در جواب آمد

مهش را سلخ کرد از نازکی مهتاب در شبها

اگر چه آفتاب من میان ماهتاب آمد

ز شادی گریه گویند و به چشم خویش می دیدم

که دیدم روی آن خورشید و اندر دیده آب آمد

روان شد مردم دیده که بوسد سم شبدیزش

که آن ماه سریع السیر در عین شتاب آمد

نه گرد است این، که هست آن گرد دولت گرد رخسارش

که زیر رایت منصور چون جان کامیاب آمد