گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

باز مست آمدنش نازکنان از جایی ست

زان یکی کار در آن کنج دهان از جایی ست

دل سبک می شودم، دوش مگر غایب بود

این زمان در سرش، این خواب گران از جایی ست

باز دیوانه ام و سلسله صبر کسی ست

آب چشمم به چپ و راست دوان از جایی ست

من ز تو صبر ندارم، تو نکو می دانی

این همه ناز تو، ای جان جهان، از جایی ست

چند خونابه من بینی و نادان گردی

اشک من آخر ازین گونه روان از جایی ست

من چه زهره که دل گم شده جویم ز تو لیک

مردمان را که رود بر تو گمان، از جایی ست

بر رهت، هیچ گلی نشکفد، ای باد، ازانک

با تو امروز نسیم است که آن از جایی ست

خود گرفتم که بپوشد غم خود را خسرو

نامت آخر شب و روزش به زبان از جایی ست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode