نگار من که ز جنبیدن صبا خفته ست
بگوی بهر دلم، ای صبا، کجا خفته ست؟
درین غمم که مبادا گره به تار بود
بر آن حریر که آن یار بی وفا خفته ست
بیا بگوی که باز از چه زنده ای و هنوز
مگر که فتنه آن چشم پر بلا خفته ست؟
مخسپ ایمن کز گور عاشقان آواز
همی رسد که مپندار خون ما خفته ست
کسی که دعوی بیداری خرد کرده ست
به یک نظاره تو دیده ام به جا خفته ست
به خانمان همه کس خواب زندگی دارد
جز آنکه او ز هم آغوش خود جدا خفته ست
حساب وصل مدان، خسروا، اگر شیرین
به خواب در بر فرهاد مبتلا خفته ست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به وادیی که در آن خضر را عصا خفته ست
به سینه می سپرم ره اگر چه پا خفته ست
بدین نیاز که با تست ناز می رسدم
گدا به سایه دیوار پادشا خفته ست
به صبح حشر چنین خسته رو سیه خیزد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.