گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چو خشم مست تو در خوابگاه ناز بخفت

بر آستانت مرا سخت حیله ساز بخفت

ز ناز بازی چشمت امیدوار شدم

ولی دریغ که چشمت به خواب ناز بخفت

درین هوس که ببیند به خواب چشم ترا

بخفت نرگس و بیدار گشت و باز بخفت

به باغ با تو همی کرد سر و پای دراز

به یک طنابچه که بادش بزد دراز بخفت

تصور تو به خوبی نگنجدم به خیال

حقیقت است که در پرده مجاز بخفت

رخ آن گهیم نمودی که من ز دست شدم

چه سود جلوه محمود چون ایاز بخفت

ز خاک پای نمانده ست چشم خسرو باز

به خاک پات که این چشمهای باز بخفت