گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

خوش بود آن بیدلی کز غم امانیش نیست

مرده بود آن دلی کاه و فغانیش نیست

بهر خدا، ای جوان، تا بتوانی مدار

حرمت پیری که میل سوی جوانیش نیست

کاش نبودی مرا تهمت جایی به تن

کش اگر از یار امان، از غم امانیش نیست

سینه که بیدل بماند آه و فغانیش هست

دل که ز هجران بسوخت نام و نشانیش نیست

بوسه به قیمت دهد، جان ببرد رایگان

قیمت بوسیش هست، منت جانیش نیست

سرو قدا، رد مکن گریه زارم، ازآنک

خشک بود آن چمن کاب روانیش نیست

گر دم سردی کشم، روی مگردان ز من

نیست گلی کاندرو باد خزانیش نیست

پسته بسته دهن پیش دهانت گهی

لب ز سخن تر نکرد کاب دهانیش نیست

قصه خسرو بخوان، چون تو درون دلی

گر ز همه کس نهانست، از تو نهانیش نیست