گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

صد دل اندر زلف شب گون سوخت ست

گوییا در شب چراغ افروخته ست

هر که او سودای زلفت می پزد

عود را چون هیزم تر سوخت ست

دل به شمشیر جفا بشکافته ست

وانگه از تیر مژه بر دوخته ست

گریه چندان شد که در خون دلم

مردم چشم آشنا آموخته ست

ای مسلمانان، یکی بازم خرید

کو مرا بر دست غم بفروخته ست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

وز بر خوشبوی نیلوفر نشست

چون گهِ رفتن فراز آمد، نَجَست

ناصرخسرو

هر که چون خر فتنهٔ خواب و خور است

گرچه مردم‌صورت است آن هم خر است

ای شکم پر نعمت و جانت تهی

چون کنی بیداد؟ کایزد داور است

گر تو را جز بت‌پرستی کار نیست

[...]

میبدی

بنده گر خوبست گر زشت آن تست

عاشق ار دانا و گر نادان تراست

ادیب صابر

ساقیا در جام من ریز آب رز

زان بضاعت ده که عشرت سود اوست

در جهان چون آب رز معلوم نیست

آتشی کز زلف ساقی دود است

عطار

عزم آن دارم که امشب نیم مست

پای کوبان کوزهٔ دردی به دست

سر به بازار قلندر برنهم

پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

تا کی از تزویر باشم رهنمای

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۶۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه