ستمی کز تو کشد مرد، ستم نتوان گفت
نام بیداد تو جز لطف و کرم نتوان گفت
آرزوی تو ز روی دگران کم نشود
حاجت کعبه به دیدار حرم نتوان گفت
حسن تو خانه برانداز مسلمانانست
ناز هم یارب و زنهار که کم نتوان گفت
تا چه سرهای عزیزان به درت خاک شده ست
وه که آن خاک قدم خاک قدم نتوان گفت
رشکم آید که برم نام تو پیش دگران
ذکر انصاف تو در پیش تو هم نتوان گفت
چون منی باید تا باورش آید غم من
تو که دیوانه و مستی به تو غم نتوان گفت
سخن توبه و آنگه ز جمال خوبان
به که دادند سر زیر علم نتوان گفت
قاریی از پی دین برهمنی را می کشت
گفت از بهر سری ترک صنم نتوان گفت
خسروا گر کشدت یار، مگو کاین ستم است
عدل خوبان را به بیهوده ستم نتوان گفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.