یا رب، اندر دل خاک آن گل خندان چونست
ماه تابان من اندر شب هجران چونست
من چو یعقوب ز گریه شده ام دیده سفید
آخر آن یوسف گمگشته به زندان چونست
من درین خاک به زندان غم از دوری او
او ز من دور به صحرا و بیابان چونست
گوهری بود کزین دیده بغلطید به خاک
دیده خود خاک شد، آن گوهر غلطان چونست
بر تن نازک او برگ گلی بودی، حیف
هست انبار گل اکنون، به ته آن چونست
همه جان بود ز بس لطف چو جان بی تن
این زمان در ته گل با تن پنهان چونست
سبزه چون خضر ز پیراهن خاکش برخاست
در هوای عدم آن چشمه حیوان چونست
مردمان باز مپرسید ز خسرو که کنون
در غم دوست ترا دیده گریان چونست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خبری ده به من، ای باد که جانان چونست
آن گل تازه و آن غنچه خندان چونست
با که می می خورد آن ظالم و در خوردن می
آن رخ پر خوی و آن زلف پریشان چونست
چشم بد خوش که هشیار نباشد، مست است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.