تا ندانی ز دلم یار برون خواهد رفت
گر چه بر من ستم از شرح فزون خواهد رفت
ترک من تاختن آورد برین جان خراب
جان که زین پیش نرفته ست، کنون خواهد رفت
مست و دیوانه وش از خانه برون می آیی
باز تا بر سر بازار چه خون خواهد رفت
مردمی کرد که می خواست بپرسم نامش
زانکه می دانم در دیده درون خواهد رفت
سیر می بینم و من مردن خود می دانم
وه که از پیش دلم شکل تو چون خواهد رفت
می کنم شکر غمت کوست مرا همره بس
جان دران روز که از سینه برون خواهد رفت
خسروا، چند غزل خوانی تا غم برود
این نه دیوی ست که از سحر و فسون خواهد رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشق با جان بهم از سینه برون خواهد رفت
تا ندانی که به تعویذ و فسون خواهد رفت
دل گرفتار و جگر خسته و تن زار هنوز
تا چه ها بر سر مسکین زبون خواهد رفت
کافری بر سرم افتاد و دلم خود شده بود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.