گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای دل، مرا به هر کو افسانه چند خواهی؟

جان زلف یار دارد، از شانه چند خواهی؟

در عهد او چه جویی دلهای خسته، ای جان؟

در ملک میر ظالم ویرانه چند خواهی

ای مرغ آن گلستان، کت جان ماست دانه

گر نامه زان بت آری، زین دانه چند خواهی؟

گفتی ز کیست طعنه از دست عشق بر تو؟

ای آشنای جانها، بیگانه چند خواهی؟

تا چند عاشقان را دیوانه خواهی از غم

تو زلف را بجنبان، دیوانه چند خواهی؟

گفتی فسانه ای گو، از سرگذشت هجران

باید که تو نخسپی، افسانه چند خواهی؟

تو دیر زی، اگر من جان در سر تو گردم

جایی که شمع باشد، پروانه چند خواهی؟

پرسی که چند باشد دلها به گرد کویم

در سومنات گبران بتخانه چند خواهی؟

زینسان که هم به بویی مست و خراب گشتی

خسرو، هنوز آخر پیمانه چند خواهی؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode