ای جهان چشم سیاهت بسته
فتنه خود را به پناهت بسته
آسمان دست مه از رشته صبح
پیش آن روی چو ماهت بسته
غم پیچیده مرا چون طومار
پس به تعویذ کلاهت بسته
دیده ره داد ترا اندر چشم
خون دل آمده راهت بسته
دل من غرقه خون است که شد
در سر زلف دو تاهت بسته
خواب گر چشم جهان می بندد
ماند از آن چشم سیاهت بسته
خطت آورد سپه بر من و شد
مه به فتراک سپاهت بسته
جان برآرم ز زنخدان تو، تا
نشد از خط سر چاهت بسته
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.