گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ز سر کرشمه یک ره نظری به روی من کن

به عنایتی که دانی گذری به سوی من کن

منم و دلی و دردی ز غمت چو ناتوانان

به زکوة تندرستی نظری به سوی من کن

همه بوی عود نبود که به رغبتش بسوزی

دل سوخته ست، قدری نظری به بوی من کن

اگرست رسم خوبان که به مو نهند دلها

دل خود بیار و جایش به تن چو موی من کن

به دو زلف طوق دارت، نه یکی که صد به هر خم

وگرت هزار باشد، همه در گلوی من کن

تن خاکیم لبالب همه پر ز خونست از تو

لب خویش را تو ساقی، ز سر سبوی من کن

نگران مشو ز خسرو که بد است حالش آخر

نفسی بیا و بنشین، بد من نکوی من کن