گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

یار بی فرمان و دل هم همچنان

یک دمی باقی و همدم همچنان

شانه کردن زلف را چندین چه سود؟

بسته چندین دل به هر خم همچنان

هر کسی پندی شنید و صبر کرد

کار من دشوار و در هم همچنان

عشق صد گونه بلا بر من فگند

کفه امید من کم همچنان

هر شبی تا روز با خود بهر صبر

صد فسانه گویم و غم همچنان

جان نفس بشکست و در پرواز شد

دل به دام فتنه گر کم همچنان

شد ز یاران دیده خسرو را خراب

عشق را بیناد محکم همچنان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode