گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چه کنم کز دل من آن صنم آید بیرون

با دل از سلسله خم به خم آید بیرون

آخر، ای آه درون مانده، دمی بیرون رو

مگر از دل قدری دود غم آید بیرون

مژه تست چو پیکان کج اندر جگرم

بکشم، لیکن با جان بهم آید بیرون

جان رود، لیک دم مهر و وفایت گردد

آخر این روز که از سینه ام آید بیرون

من و رسوایی جاوید که عشق تو بلاست

هر که افتاد درین فتنه، کم آید بیرون

گر معمای خطت را به خرد برخوانند

قصه بیدلی از هر رقم آید بیرون

چنگ را ماند خسرو که زند چون ره عشق

ناله از هر رگ او زیر و بم آید بیرون

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

خار غم از دل عشاق کم آید بیرون

چون ازین شعه ستان خار غم آید بیرون؟

جوهر از تیغ برد سینه گرمی که مراست

ماهی از قلزم ما بی درم آید بیرون

صدق در سینه هر کس که چراغ افروزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه