گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آخر نگاهی بر حال ما کن

درد دلم را روزی دوا کن

از دست هجران من در بلایم

یارب، به فضلت آن را دوا کن

گفتی «به وصلت روزی نوازم »

وقت است، جانا، وعده وفا کن

من در فراقت شوریده حالم

باز آی و رحمی بر حال ما کن

صد ره نویدم دادی به وصلت

امید ما را باری وفا کن

از خوبرویان زشتی نیاید

این زشت رویی آخر رها کن

زین بیش ما را از خود میازار

اندیشه آخر روز جزا کن

در عشق، خسرو، دل را چه قیمت؟

جان و روان را پیشش فنا کن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

ای هفت دریا گوهر عطا کن

وین مس‌ها را پرکیمیا کن

ای شمع مستان وی سرو بستان

تا کی ز دستان آخر وفا کن

بگریست بر ما هر سنگ خارا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه