گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

جانم از آرام رفت، آرام جان من کجا

هجرم نشان فتنه شد، فتنه نشان من کجا

آمد بهار مشک دم، سنبل دمید و لاله هم

سبزه به صحرا زد قدم، سرو روان من کجا

از گریه ماندم پا به گل وز دوستان گشتم خجل

جان از جهان بگسست و دل، جان و جهان من کجا

در کار غم شد موریم، بی پرده شد مستوریم

تلخ است عیش از دوریم، شکرفشان من کجا

شخصم ضعیف و دیده تر، زان ریسمان و زین گهر

اینک مهیا شد کمر، لاغر میان من کجا

هر دم جگر، در سوز و تاب، از دیده ریزم خون ناب

اینک می و اینک کباب، آن میهمان من کجا

دل رفت در مهمان او گفت آن اویم آن او

گر هست این دل زان او، آخر از آن من کجا

من جور آن نامهربان دارم ز خاموشی نهان

اویم نیارد بر زبان کان بی زبان من کجا

جان است آن یار نکو، رفته دل خسرو در او

گر دل نرفته است این بگو، این گو که جان من کجا