عزم برون چو مست خماری شوی، مکن
تاراج نقش آزری ومانوی مکن
خردی و همرهی بدان می کنی، خطاست
خوبی، ولی چه سود که بد می شوی، مکن
گر چه خوش است جور و جفاهای نیکوان
لیکن اگر نصیحت من بشنوی، مکن
کج می نهی به گاه خرامش به دیده پای
افگار گشت چشم من، این کج روی مکن
گیرم که از لبم نرسانی گل انگبین
باری بدین سخن دل دشمن قوی مکن
بنمای رو و چشم مرا منتظر مدار
بگشای زلف وکار مرا یکتوی مکن
عشق آفت است، خسروا، پا را به هوش نه
تسلیم شو به بندگی و خسروی مکن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.