گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

یک ره ز در برون آ، قصد هزار جان کن

قربان هزار چون من بر چشمْ ناتوان کن

رویت بلاست بنما، تا جان دهند خلقی

در عهد خود ازین‌سان نرخ بلا گران‌کن

از دیدن تو مردم تا بزیم و نمیرم

در شخص مردهٔ من خود را بیار و جان کن

از نوک غمزه تا کی خون‌ها کنی دمادم‌؟

شهری بکشتی اکنون شمشیر در میان کن

از کویش غم تو بگسست بند بندم

یک جرعه‌ای می‌ام ده پیوند استخوان کن

از لب چو دیگرانم چون شکری ببخشی

باری طفیل ایشان خاکی در این و آن کن

گر دل بری، توانی، ور جان بری ز من هم

تسلیم تست خسرو خواه این و خواه آن کن

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مولانا

هین شاخ و بیخ این را نوعی دگر بیان کن

این بحر بی‌نشان را مینا کن نشان کن

امیرخسرو دهلوی

ای دل، به چشم عبرت نظاره جهان کن

ظاهر نهان چه بینی، نظاره نهان کن

پرواز کن به همت، بر پر به اوج عزت

جبرئیل اوج خود شو، بر سدره آشیان کن

چشمت چو تندگیری چون پرده های دیده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه