یک ره ز در برون آ، قصد هزار جان کن
قربان هزار چون من بر چشمْ ناتوان کن
رویت بلاست بنما، تا جان دهند خلقی
در عهد خود ازینسان نرخ بلا گرانکن
از دیدن تو مردم تا بزیم و نمیرم
در شخص مردهٔ من خود را بیار و جان کن
از نوک غمزه تا کی خونها کنی دمادم؟
شهری بکشتی اکنون شمشیر در میان کن
از کویش غم تو بگسست بند بندم
یک جرعهای میام ده پیوند استخوان کن
از لب چو دیگرانم چون شکری ببخشی
باری طفیل ایشان خاکی در این و آن کن
گر دل بری، توانی، ور جان بری ز من هم
تسلیم تست خسرو خواه این و خواه آن کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هین شاخ و بیخ این را نوعی دگر بیان کن
این بحر بینشان را مینا کن نشان کن
ای دل، به چشم عبرت نظاره جهان کن
ظاهر نهان چه بینی، نظاره نهان کن
پرواز کن به همت، بر پر به اوج عزت
جبرئیل اوج خود شو، بر سدره آشیان کن
چشمت چو تندگیری چون پرده های دیده
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.