ای دل، از آنها که رفت، گر بتوانی مکن
یاد جوانی بلاست بیش تو دانی مکن
قسم خود، ای جان، ز تن جمله گرفتی، کنون
خانه تو دیگر است خیز و گرانی مکن
ای لب و چشمت بلا غمزه پنهان مزن
تیغ بزن آشکار، داغ نهانی مکن
چند خرامان روی، وه که بترس از خدا
غارت پیران راه بین و جوانی مکن
هر چند بخواهی ز جور بر سر افتادگان
می بتوانی، ولیک گر بتوانی مکن
حسن چو میدان دهد، گوی ز سرها متاب
رخش بقا سرکش است، سست عنانی مکن
اهل دل ار پیش ازین کشته خوبان شدند
باقی ازان تواند، دل نگرانی مکن
نرم تری زن گره برسر ابروی ناز
حال دلم دیده ای، سخت کمانی مکن
حسن تو عالم گرفت، خورده ز خسرو مگیر
مرغ سلیمان بس است، مرغ زبانی مکن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
گر دهدت روزگار دست و زبان زینهار
دست درازی مجو چیره زبانی مکن
با همه عالم به لاف با همه کس از گزاف
هرچه ندانی مگوی هر چه توانی مکن
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.