گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

روزی که به عالم است شب دان

پرسیدن گرم را ز تب دان

ز اشکال زمانه نور هر کار

خورشید به عقده ذنب دان

لافیدن سفله باشد از مسال

بر جیفه کلاه بر شغب دان

در فاقه بود فروغ تقوی

پیرایه گر چراغ شب دان

بر اشک حریص عارفان را

صد خنده ذخیره زیر لب دان

نقب افگن حرص تو ز دینست

مه پرده درنده قصب دان

از خسرو پند تلخ سود است

بپذیر و ملیله را لعب دان