گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

من از دست دل دوش دیوانه بودم

همه شب در افسون و افسانه بودم

غمش بود و من گم شدم در دل خود

که همراه غولی به ویرانه بودم

ز دل شعله شوق می زد به یادش

بر آن شعله شوق پروانه بودم

به مسجد رود صبح هر کس به مذهب

من نامسلمان به بتخانه بودم

دل و جان و تن با خیالش یکی شد

همین من در آن جمع بیگانه بودم

دریغا، خیالش به سیری ندیدم

که شوریده و مست و دیوانه بودم

خرابی خسرو نگفتم به رویش

که بیهوش از آن شکل مستانه بودم