دل مسکین من در بند مانده ست
اسیر یار شکر خند مانده ست
نماند اندر دل من درد را جای
مده پندم نه جای پند مانده ست
نصیحت گوی من، لختی دعا گوی
که یک بیچاره ای در بند مانده ست
به جان پیوند کردم عاشقی را
کنون جان رفت و آن پیوند مانده ست
من امشب باری از دوری بمردم
هنوز، ای پاسبان، شب چند مانده ست
رهاوی ساز کن، ای مطرب صبح
که مطرب هم به زیر افگند مانده ست
بتا، از در مران بیچاره ای را
که در کوی تو حاجتمند مانده ست
به می سوگند خوردم جرعه ای بخش
که ما را در گلو سوگند مانده ست
ز غم گفتی که خسرو زنده چون ماند
دروغی گفته و خرسند مانده ست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.