گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

می خواستم که روزه گشایم نماز شام

سر بر زد آفتاب جهانسوز من ز بام

با قامتی که سرو سهی گر ببیندش

یک پا ستاده تا به قیامت کند قیام

برداشت پرده از رخ و چون روز عرضه کرد

بر من نماز صبح به وقت نماز شام

کردم سلام و سر بنهادم به روی خاک

هر چند سجده سهو بود از پی سلام

ای عید روزگار، نهان کن رخ چو ماه

بر عاشقان خویش مکن روزه را حرام

من بی قرار مانده و تو بر قرار خویش

درویش روزه بسته و حلوا هنوز خام

روزه مدار چون لب تو پر ز شکر است

آزاد کن غلامی، ای خسروت غلام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

بر شاد گونه تکیه زده شاد و شاد کام

دولت رهی و بخت مطیع و فلک غلام

ناصرخسرو

این روزگار بی‌خطر و کار بی‌نظام

وام است بر تو گر خبرت هست، وام، وام

بر تو موکلند بدین وام روز و شب

بایدت باز داد به ناکام یا به کام

دل بر تمام توختن وام سخت کن

[...]

امیر معزی

منت خدای را که برون آمد از غمام

بدری که هست پیشرو دودهٔ نظام

صدری که هست خادم پایش سر کفات

میری‌ که هست عاشق دستش لب‌ کرام

شایسته زین ملت وبایسته فخر مُلک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

هر شب نماز شام بود شادیم تمام

کاید رسول دوست هلا نزد ما خرام

خورشید هر کسی که شب آید فرو رود

خورشید ما برآید هر شب نماز شام

روز فراق رفت و برآمد شب وصال

[...]

وطواط

ای از کمال جاه تو ایام را نظام

وی از وفور علم تو اسلام را قوام

هستی حسام دین و ندیدست روزگار

در قمع شرک و نصرة دین چون یک حسام

سلطان اهل علمی و اندر معسکرت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه