گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

از طره تو جز ره سودا نیافتم

وز غمزه تو جز در غوغا نیافتم

در زلف تو شدم که بجویم نشان دل

خود را ز دست دادم و دل را نیافتم

تا دردی غم تو به کام دلم رسید

در دیده جز سرشک مصفا نیافتم

گویند «یافت هر کسی از دوستان وفا»

باری من ستمکش رسوا نیافتم

بوسی به حیله ها ز لبت یافتم شبی

بیش آنچنان مراد مهیا نیافتم

بر کام من هر آنچه ز جام لبت رسید

از جام خضر و کام مسیحا نیافتم

سلطانی از نسیم وصال تو بهره مند

من جز سموم هجر در اعضا نیافتم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode