گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ما به کوی تو سگانیم و به راه تو خسیم

این که پیش تو پس است، از همه رو نیز پسیم

بهر یک سجده به راه تو سراسر عشقیم

بهر یک بوسه به پای تو لبالب هوسیم

دیگران را چه کنی گرد رخ خویش سپند

کز پی سوختنی هم من و دل هر دو بسیم

گر نوازند رقیبان تو ما را، خاکیم

ور بسوزند، بسوزیم که خاشاک و خسیم

ما که باشیم که ما را سگ خود نام نهی؟

این سخن با دگری گوی که ما هیچ کسیم!

در میان هیچ نه و خشک زبانی به دهان

عالمی کرده پر آواز تو گویی جرسیم

عذر تقصیر نخواهیم که از خدمت رفت

گر خدا خواسته باشد که به خدمت برسیم

به یکی جرعه می باز خر از خود ما را

که به بازار فنا در گرو یک نفسیم

تو همایی به کرم سایه فکن بر خسرو

که ز ناچیزی چون سایه پر مگسیم

 
 
 
اهلی شیرازی

از برون چون مگس آلوده بشهد هوسیم

وز درون با ملک سدره نشین همنفسیم

گرچه در باغ جهان مرغ دل ما ننشست

چاره صبر است و تحمل که اسیر قفسیم

گلبن گلشن قدسیم بر اهل نظر

[...]

ملک‌الشعرا بهار

سودهٔ سیم همی پاشد بر دشت‌، نسیم

تا در و دشت توانگر شود از سودهٔ سیم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه