گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

شب من سیه شد از غم، مه من کجات جویم؟

به شب دراز هجران مگر از خدات جویم؟

نه ای آن گلی که آرد سوی مات هیچ بادی

ز پی دل خود است این که من از صبات جویم

سخنت به سرو گویم، خبرت ز باد پرسم

تو درون دیده و دل، ز کسان چرات جویم؟

به دل و دو دیده و جان همه جا نهفته هستی

چو نبینم آشکارا، به کدام جات جویم؟

تو که بر در تو گم شد سرو تاج پادشاهان

چه خیال فاسد است این که من گدات جویم

دل من گرفت از دین، بت من کجات یابم؟

شب من سیه شد از غم، مه من کجات جویم؟

تن زار من شکستی، دل و جان فدات سازم

طلب ار کنی سر من، ز سر رضات جویم

چو ز آه دردمندان سوی تو رود بلایی

به میان سپر شوم هم ره آن بلات جویم

سر گم شده بجوید مگر از در تو خسرو

ز کجاست بخت آنم که به زیر پات جویم