گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

باده در ره، ساقیا، تا جای در جانش کنیم

ور درون دل درون آید سبودانش کنیم

در دل ما گر عمارت خانه ای کرده ست غم

باده رانیم و به سیل تند ویرانش کنیم

آدمی گر می خورد سر تا قدم گوهر شود

ما همه از می گهر سازیم و غلتانش کنیم

زهره گر در بزم ما یک جو بجنباند خرک

گاوش از گردون فرو آریم و قربانش کنیم

چون به رقص آیند مستان و کمان بر هم شکند

چشم بدگر تیز بیند، تیربارانش کنیم

ساقی خورشیدوش گر نور بخشد ماه را

گر نه از خورشید خواهد نور، پایانش کنیم

دل به سکرات است کش غم زهر داد اندر شراب

یک دو شربت دیگرش بدهیم و آسانش کنیم

ساقیا، گر زاهدان میخواره را کافر کنند

ما به محراب دو ابرویت مسلمانش کنیم

هر کسی گوید «مخور می، عقل فرمان می دهد»

عقل، باری کیست در عالم که فرمانش کنیم؟

باده در اسلام اگر گویی حرام این است کفر

کاین چنین نعمت خوریم، آنگاه کفرانش کنیم

مجلس آراییم، گر یاری قدم رنجه کند

از زبان بنده خسرو گوهر افشانش کنیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode