دل بی عشق را من دل نگویم
تن بی سوز را جز گل نگویم
شکایت ناورم از عشق بر عقل
جفای شحنه با عاقل نگویم
الا، ای آب حیوان، پیش زلفت
ره ظلمات را مشکل نگویم
بگیرم زلف تو فردا، ولیکن
چه زاید آن شب حامل، نگویم
به اقطاع تو دل را خاص کردم
که جان را هم در آن داخل نگویم
ز جانت نیک گویم تا توانم
وگر بد گویمت از دل نگویم
بسوزم در غمت، وین راز با کس
فراقم گر کند بسمل، نگویم
به خسرو گویم این غم کو اسیر است
وگر خود بینمش عاقل، نگویم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.