گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ز عشقت بیقرارم، با که گویم؟

ز هجرت خوار و زارم، با که گویم؟

نمی پرسی ز احوالم که چونی

پریشان روزگارم، با که گویم؟

همی خواهم که بفرستم سلامی

چو یک محرم ندارم، با که گویم؟

نه یک محرم که راز دل توان گفت

فراوان راز دارم، با که گویم؟

دلم بردی، غم کارم نخوردی

خراب است روزگارم، با که گویم؟

ندارد جز تمنای تو خسرو

جمالت دوست دارم، با که گویم؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode