هر بامداد تا به شبم بر سر رهش
وقتی مگر که بنگرم از دور ناگهش
زان گه گهی که پر ز خوی گل کند زنخ
آتش سزد گلاب، چو سیمین بود جهش
آبی کنند هر کسی اندر رهی سبیل
من خون خود سبیل کنم بر سر رهش
گویم ببخش جان من، او گویدم که نی
جان بخش من بس است همان گفتن نیش
چون گل ز رشک جامه درانم که تا چراست؟
در گرد کوی گشتن باد سحر گهش
مشکل که خویش را بتوانند بازیافت
آنانکه گم شدند دران روی چون مهش
فریاد من ز ناله خسرو که هر شبی
خفتن نمی توان ز نفیر علی اللهش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و علاقهاش به معشوق سخن میگوید و توصیفاتی شاعرانه از احساساتش را بیان میکند. او هر روز و شب به یاد معشوق است و در جستجوی او به سر میبرد. احساس عمیق عشق و زیبایی معشوق، مانند گل و گلاب، او را سرمست کرده است. همچنین، شاعر از درد و رنجی که به خاطر دوری معشوق کشیده، صحبت میکند و میگوید که اگرچه معشوق از او میگذرد، این عشق و ابراز احساساتش کماکان برایش مهم است. در نهایت، شاعر به ناامیدی و غم خود از عدم توانایی در رسیدن به معشوق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: هر صبح تا شب در انتظار او هستم و امیدوارم که ناگهان از دور او را ببینم.
هوش مصنوعی: وقتی زنی که خود را با گل آراسته، به دل آتش میفروزد، عطر گلاب مناسب اوست، زیرا درخشش و زیبایی او مثل نقره است.
هوش مصنوعی: هر کس که در راه من قدم بگذارد و دلیلی برای رفتارهایش داشته باشد، من خواهندهی جان خود هستم و آمادهام تا در این راه فداکاری کنم.
هوش مصنوعی: من میگویم جانم را ببخش، اما او جواب میدهد که نه، فقط همین که تو این را میگویی برای من کافی است.
هوش مصنوعی: به سبب حسادت به زیبایی گل، لباس خود را درآوردهام تا ببینم چرا اینگونه است. در زمان صبح، در کوچه گردیدهام و نسیم بهاری به آنجا میوزد.
هوش مصنوعی: این شعر به افرادی اشاره دارد که به دنبال یافتن خود و هویت واقعیشان هستند. آنها مانند کسانی هستند که در دنیای پیچیده و مبهم گم شدهاند و در تلاشند تا دوباره خود را پیدا کنند، همانطور که مه در دوباره تجلی یافتن و ظاهر شدن.
هوش مصنوعی: من از نالههای خسرو فریاد میزنم، چرا که هر شب به خاطر آوای غمانگیز او نمیتوانم بخوابم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دیدم کنار خویش تهی از نگار خویش
من بی نگار خویش نخواهم کنار خویش
چشمم نگار کرد کنار مرا به خون
چون در کنار خویش ندیدم نگار خویش
تا غمگسار خویش لقب کردمش زعشق
[...]
بخشید خواجه دوش مرا اسب خاص خویش
و انصاف این بود همه از طبع مکرمش
و ربا ورم نداری آنک برو ببین
اسبیست تنگ بسته و لیکن بر آخورش
عشرت بهار کن، که شود روزگار خوش
میدر بهار خور، که بود بی غبار و غش
گفتی: به روز شش همه گیتی تمام شد
میبه، که او تمام نشد جز به ماه شش
بر خیز و زین قیاس دو شش سالهای ببین
[...]
ای شاخ گل، به صحبت بلبل سری بکش
بسیار بر رضای دل باغبان مباش
یک دم به مزد دیده شب زنده دار خویش
می خواستم چو اشک تو را در کنار خویش
رنگین نگشت تیغ نگاهت زخون ما
آخر شکسته رنگی ما کرد کار خویش
چون در امید وعدهٔ وصلت سفید شد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.