دیدم چو آفتابی در سایه کلاهش
سایه گرفته مه را زان طره سیاهش
از بس که در کلاهش بر دوختم دو دیده
بادامه ای نشاندم بر پسته کلاهش
او چشم داشت بر من، من زلف او گرفتم
تا بو که زنده مانم زان غمزه در پناهش
دل رفت و در زنخدانش آواز دادم او را
گفت اینکم معلق در نیمه راه چاهش
بنوشت عارضش خط از بهره عرض خوبی
آنکه به گرد عارض صف می کشد سپاهش
من چشم می نیارم کز وی نگاه دارم
یارب مگر تو داری از چشم من نگاهش!
کرد آن گنه که خسرو بخشیده خواست بوسی
بخشید نیست، جانا، گر هست این گناهش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به وصف زیبایی و جذابیت معشوق میپردازد. او توصیف میکند که چگونه سایهای از آفتاب و زیبایی معشوق بر زمین افتاده است و موهای سیاه او چشمانش را به خود جلب کرده است. شاعر به شدت مجذوب معشوق خود شده و حتی چشم از او برنمیدارد. او دلش را به معشوق تقدیم کرده و در دل خود از عشق او میسراید. در نهایت شاعر به گناه عشق اشاره میکند و بیان میکند که حتی اگر محبتش گناهی باشد، برایش مهم نیست، زیرا عشق به معشوق برایش ارزش بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: دیدم که آفتاب به خاطر کلاهش سایهای انداخته و ماه در زیر سایه آن کلاه، تحت تأثیر تاریکیهای موهای او قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: به دلیل اصرار و دقتی که در طراحی کلاه این شخص داشتم، دو چشم بادامی جذاب را به عنوان نماد روی پسته کلاه او قرار دادم.
هوش مصنوعی: او به من توجه داشت و من برای اینکه از زیباییاش بهرهمند شوم، زلف او را گرفتم تا از غمزهاش در پناهش زنده بمانم.
هوش مصنوعی: دل من از دست رفت و در جایی که او را میدیدم، صدا زدم. او پاسخ داد که من در میانهی راه خودم گیر کردهام.
هوش مصنوعی: نوشتهای روی چهرهاش به زیبایی اوست، همان کسی که گروهی از سربازانش در اطراف صورتش صف کشیدهاند.
هوش مصنوعی: من به چشم خود نگاه نمیکنم، زیرا شاید تو بتوانی از نگاه من، به او نگهداری کنی، ای خدا!
هوش مصنوعی: او گناهی مرتکب شده که خسرو آن را بخشیده است. جانا، اگر این کار گناه محسوب میشود، پس آیا در واقع هیچ عذری برای او وجود ندارد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میگفت چشم شوخش با طره سیاهش
من دم دهم فلان را تو درربا کلاهش
یعقوب را بگویم یوسف به قعر چاهست
چون بر سر چه آید تو درفکن به چاهش
ما شکل حاجیانیم جاسوس و رهزنانیم
[...]
شوخی که تاجداران بوسند خاک راهش
سوی چو من گدایی مشکل فتد نگاهش
من کیستم که خواهم پهلوی او نشینم
این بس مرا که بینم از دور گاه گاهش
فرسوده قالب من همواره خاک بادا
[...]
هر صبحدم بروید خورشید جلوه گاهش
رخسار خود نهادست چون نقش پا به راهش
آتش زده به عالم چون نرگس سیاهش
برق سبک عنان را مژگان خوش نگاهش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.