گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای زده ناوکم به جان، یک دو سه چار و پنج و شش

کشته چو بنده هر زمان، یک دو سه چار و پنج و شش

گفته به وعده گه گهی یک شب از آن تو شوم

روز گذشته در میان، یک دو سه چار و پنج و شش

گفت صبا ز غیرتم کاید اگر ز کوی تو

همره بوی تست جان، یک دو سه چار و پنج و شش

پیش در تو هر نفس از هوس دهان تو

بوسه زنم بر آستان، یک دو سه چار و پنج و شش

منع دو چشم کن که شد از دل خسته هر دمی

رایت آن دو ناتوان، یک دو سه چار و پنج و شش

گاه نظاره چون که تو جلوه کنی جمال را

کشته شوند عاشقان، یک دو سه چار و پنج و شش

آه و فغان ز مردمان بس که همی کند دمی

خسرو خسته دل فغان، یک دو سه چار و پنج و شش