گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

خرابی من از آن چشم پر خماری پرس

هلاک جانم از آن لاله بهاری پرس

ز زخم غمزه چه پرسی که در جگر چند است؟

ز صد فزونست، ولی زخمهای کاری پرس

غلام چشم توام، گر چه ناوک تو خوش است

ولیک لذت آن از دل شکاری پرس

دلم که زود فراموش می کند خود را

مپرس هیچ ز هجران و بیقراری پرس

مراست دردسری از خمار مستی عشق

علاج دردم از آن نرگس خماری پرس

کجاست دولت آنم که بر درت باشم؟

نشان من به سر کوی خاکساری پرس

رو، ای صبا و ز بهر مسافران فراق

از آن دو لب سخنی چند یادگاری پرس

سرود ذوق فراوان شنیده ای، اکنون

بیا، ز خسرو ذوق فغان و زاری پرس