گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای خط خوش از مشک تر انگیخته مه را

بر دفتر طاعت رقمی رانده گنه را

افگند دل ما همه در چاه زنخدان

وانگاه بپوشید به سبزه سر چه را

هر چند که زلف تو سپاهیست جهانگیر

هر روز پریشان نتوان کرد سپه را

پیراهن یک شهر ز دست تو قبا شد

یک بار چنین کج منه، ای شوخ، کله را

خسرو نگرفت از تب عشق تو قراری

چه جای قرارست در آتشکده که را