گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گل آمد و ز دوست صبایی نمی‌رسد

ز باغ وصل مهرگیایی نمی‌رسد

هنگام برگ ریز حیاتم شد و هنوز

زان نوبهار حسن صبایی نمی‌رسد

ما با سموم بادیه هجر هم خوشیم

گر زان شکوفه بوی وفایی نمی‌رسد

من چون زیم که هیچ شبی نیست کاین طرف

زان غمزه کاروان بلایی نمی‌رسد

سلطان به خواب ناز چه آگه ز خلق، چون

در گوش او فغان گدایی نمی‌رسد

در گنج غیب نقد تمنا بسی‌ست، لیک

ما را به چرخ دست دعایی نمی‌رسد

درد ترا حیات ابد باد در دلم

کان هم دواست، گرچه دوایی نمی‌رسد

کوشم که سر نهم به درت، لیک چون کنم

مردم به جهد خویش به جایی نمی‌رسد

گر خسروا، به وصل سزا نیستی، مرنج

ملک سران به بی‌سر و پایی نمی‌رسد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عبید زاکانی

دردا که درد ما به دوایی نمی‌رسد

وین کار ما به برگ و نوایی نمی‌رسد

در کاروان غم چو جرس ناله می‌کنم

در گوش ما چو بانگ‌درایی نمی‌رسد

راهی که می‌رویم به پایان نمی‌بریم

[...]

جهان ملک خاتون

دارم امید وصل و به جایی نمی‌رسد

واین درد بی‌دوا به دوایی نمی‌رسد

از پای‌بوس وصل تو دوریم چاره نیست

ما را که دست جز به دعایی نمی‌رسد

قدّش بلای ما و ز بالاش بر دلم

[...]

سام میرزا صفوی

تا هر زمان ز عشق نوایی نمیرسد

جان فگار من بنوایی نمیرسد

خواهم که ناله ای برسانم بگوش یار

از ضعف چون کنم که بجایی نمیرسد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه