تو کز سوزم نهای واقف، دلت بر من نمیسوزد
مرا آنجا که جان سوزد، ترا دامن نمیسوزد
ز غیرت سوختم، جانا، چو در غیرم زدی آتش
تو آتش میزنی در غیر و غیر از من نمیسوزد
رخت کز دانه فلفل نهاده خال بر عارض
کدامین روز کان یک دانه صد خرمن نمیسوزد
نسازد دوست جز با دوست تا سوزد دل دشمن
تو چندین دوست میسوزی که کس دشمن نمیسوزد
مزن بیگریه، خسرو، دم، اگر از عشق میلافی
که مردم از چراغ دیده بیروغن نمیسوزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر حاکی از دلسوزی و عشق است. شاعر از حسرت و درد خود میگوید و به معشوق اشاره میکند که او به سوزش دل او اهمیت نمیدهد. شاعر به احساساتی چون عشق و درد در روابط انسانی پرداخته و به غیرت و آتش عشق اشاره میکند. او در نهایت بر این نکته تأکید میکند که عشق واقعی فقط بین دوستان وجود دارد و بیتوجهی به عواطف دیگران میتواند موجب آتشسوزی دل دوستان شود. به طور کلی، شعری است درباره عمق عشق، درد جدایی و اهمیت فهمیدن احساسات یکدیگر.
هوش مصنوعی: تو که از درد و سوز من آگاهی نداری، دل تو برای من نمیسوزد. در حالی که جان من به شدت میسوزد، حالی تو به آن احساس نزدیک نمیشوی.
هوش مصنوعی: عزیزم، به خاطر غیرت خودم سوختم، چون تو در دلم آتش به پا کردی. تو هر روز آتش میزنی به دیگران، اما تنها من هستم که از این آتش آسیب میبینم.
هوش مصنوعی: شما با زیبایی و جذابیتی که در چهرهتان دارید، مانند خالی هستید که بر اثر دانه فلفل بر روی پوستتان نشسته است؛ این زیبایی در روزی به وجود آمده که تنها یک دانه از آن میتواند زندگی و قلب هزاران نفر را تحت تاثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: دوست با دوست نمیتواند دوستی کند مگر اینکه دل دشمن تو بسوزد. پس چرا تو اینقدر برای دل دوستانت ناراحتی میکنی وقتی که کسی برای دل دشمن تو ناراحتی نمیکند؟
هوش مصنوعی: اگر عاشق هستی و از عشق سخن میگویی، نباید بیدلیل بخندی یا بیاحساس باشی؛ چراکه عشق واقعی به گونهای است که نمیتوان بدون اشک و احساس در مورد آن صحبت کرد. مردم نمیتوانند مثل چراغی که بدون روغن است، بسوزند و درخشان باشند. پس باید عمیقاً احساس کنی و بروز بدهی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا جان سوخت از غم ترا دامن نمیسوزد
مرا دل خون شد و یک دم دلت بر من نمیسوزد
ز آه آتشین من که تابش خرمن مه سوخت
جوی در تو نمیگیرد ترا دامن نمیسوزد
عجب حالی گر از دردم تن خارا نمینالد
[...]
زمانی نیست کز دست تو جان من نمیسوزد
کدامین سینه را کان غمزه پرفن نمیسوزد
مگر ترکیب فانوس است، جانا، استخوان من
درون میسوزدم، چون شمع پیراهن نمیسوزد
ز هجرم بر جگر داغی، ز عشقم هر نفس دردی
[...]
جفا کن تا توانی برق من، خرمن نمیسوزد
برین آتش که دامن میزنی، دامن نمیسوزد
بر گبر و مسلمان سوختم، من آتشم آتش
که پیش هرکه میسوزم، دلش بر من نمیسوزد
چنان از گریه تر کردم شب هجر تو پیراهن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.